مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

واین چند روز...

سلام دلبرکم، ببخش اگه کم کار شدم و دیر به دیر برات مینویسم. این روزهای ما پر شده از عشق مادر و دختری. بهت نگاه میکنم، حرف میزنم، تو به من نگاه میکنی و کلی برام تعریف میکنی، گاهی درد و دل و شکایت میکنی. به همون زبون شیرین خودت و من عاشق اون لبای خوشگلتم که موقع حرف زدن غنچه شون میکنی و زبونی که صدای س رو نوک زبونی ادا میکنه. وقتایی میشه که با عشق بهت زل میزنم. فاصله صورتهامون کمتر از یه وجبه و توی چشمای درشتت که هنوز رنگ مشخصی ندارن، زل میزنم. تو هم زل میزنی و سعی میکنی چیزی بگی اما مثل من سکوت رو ترجیح میدی و فقط نگاه میکنی. خیلی زیباست. خیلیییییییییی تازگی ها دستت رو کشف کردی و کلی باهاش بازی میکنی و بهش نگاه میکنی. قبلنا ...
27 مهر 1394

آلبوم سومین ماه

عکسهای جامونده ی سفر مشهد ( مایسا با هدفون عمه زهرا برای اینکه باد تو گوشش نره!)             وقتی دخترم حسابی داره با بابارضا درد و دل میکنه و از سختی های سفرش میگه             تبریک دیرهنگام به دخملی بابت تولد دوماهگیش               خیره در افق آرزوها.....            قربون اون گردن نگه داشتنت مامانی. به نظرم اینجا قیافت با جاهای دیگه فرق داره               یعنی همه ی عالم ...
14 مهر 1394

شیرین کاری (قسمت اول)

بعد از ۲ ماه و نیم زندگی، دخملم میتونه این کارها رو انجام بده: ۱_ قیافه ها رو به خوبی تشخیص و از‌هم تمییز میده. ۲_ وقتی باهاش حرف میزنی کاملا به چشمات زل میزنه، با دقت به حرفهات گوش میده. ۳_ با قن و قون و‌ آآآآووو گفتن جواب میده و باهات حرف میزنه. ۴_ وقتی همه چی مرتب باشه، خنده های قشنگی میکنه. ۵_ جدیدا یاد گرفته وقتی باهاش صحبت میکنی و خوشش میاد، سرش رو مرتب چپ و راست میکنه و میخنده مثل سرسری. ۶_ دستش رو یا تا مچ بکنه تو دهنش یا انگشتش رو تا حلقش فرو کنه و بعدشم کلی عق بزنه. ۷_ جلوی تلویزیون که میزارمش با دقت نگاه میکنه و براش جذابه ۸_ موقعی که میخوام بهش شیر بدم،‌ قبل‌از بغل کردن...
9 مهر 1394

نفسی که نمی آید...

حساسيت، سرماخوردگى يا هر مشكل ديگه اى، دختركم دو روزه نميتونه درست و حسابى نفس بكشه. راه تنفسش بسته ست و مخاطهاى لعنتى بينى، گلو رو هم اشغال كردن. همين باعث شده گاهى از خواب ناز عميقش بپره و با چندتا سرفه ى كوتاه سعى كنه لااقل راه گلوش رو باز كنه و وقتى تلاشش دير نتيجه ميده، از روى نااميدى گريه ميكنه و سرش رو مرتب اين ور و اونور ميكنه. دكتر گفت حساسيت فصليه و مشكلى نيست اما من حس ميكنم ندونم كاريهاى من تو مراقبت از ميوه ى زندگيم اين بلا رو سرش آورده. بغض من هم راه نفسم رو بسته. خدايا زودتر اين كابوس تموم بشه...
2 مهر 1394
1